سیاست و مدیریت حضرت زینب(س)
محمد اسحاق
یکی از جنایاتی که یزید مرتکب شد، اسارت زنان و کودکان امام حسین(ع ) و یارانش بود. در اسلام نه تنها اسارت زنان مسلمان جایز نیست، بلکه اسارت مردان مسلمان هم تا آن زمان اتفاق نیافتاده بود. این روش اما در حکومت اموی زیرپا گذاشته شد و حرمت و کرامت زنان و مردان مسلمان محفوظ نماند. در جنگهایی که در صدر اسلام، در زمان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنینعلی(ع ) رخ داد هیچ زن مسلمانی به اسارت برده نشد و مردان مسلمان نیز اسیر نگردیدند. درجنگ جمل سر کرده آن یکی از زنان پیامبر(ص) بود؛ اما پس از شکست به مدینه بازگردانده شد. برای اولین بار این سنت در زمان معاویه زیر پاگذاشته شد، « بسربن ارطاة» تعدادی از زنان مسلمان را در یمن به اسارت برد ؛ اما اوج فضاحت را یزید به نمایش گذاشت و خانوادههای امام حسین(ع ) و یارانش را پس از شهادت در بدترین شرایط ممکن به اسارت برد. تمام سعی یزیدیان تشدید اهانت ها، تحقیرها و آزار و اذیت اسیران خاندان پیامبر(ص) بود. تا کنون در تاریخ بشریت بسیار کم اتفاق افتاده که زنان اسیر را همراه با سرهای بریده عزیزان شان بر سر نیزه شهر به شهر بگردانند، در حالیکه در خشونت بارترین جنگها و غیر انسانی ترین برخوردهایی که در جهان رخ داده است، چنین وقاحتی را نسبت به زنان و اسیران مرتکب نشده اند. پیش از آنکه حقوق بشر در جامعه انسانها رایج شود، در بسیاری از جنگها و نزاعها حرمت زنان و کودکان پاس داشته میشد، اما عوامل حکومت یزید در رفتار خود با اسیران نشان دادند که بویی از انسانیت نبرده بودند.
یکی از عوامل رسوایی یزید، بر خورد غیر انسانی با اسیران بود. او با خیال خام خود میپنداشت که با نشان دادن وضعیت رقت بار اهلبیت امام حسین(ع ) میان مردم رعب و وحشت ایجاد میگردد و کسی توان مخالفت با دستگاه حکومت یزید را درخود نمیبیند؛ اما همین شیوههای رفتاری و شجاعت در پیام رسانی حضرت زینب(س) و دیگر اسیران، یزیدیان را رسوا کرد و لکه ننگی از او در چهره تاریخ برجای گذاشت.
وظایف حضرت زینب(س)
از روزی که کاروان امام حسین(ع ) از مدینه به سوی مکه حرکت کرد تا به کربلا رسید، بر مسئولیتها و مصیبتهای حضرت زینب(س) روز به روز افزوده می شد، پس از شهادت امام حسین(ع ) حماسه خونین عاشورا به پایان رسید، شهیدان آرام و غرقه بخون در آفتاب داغ روی ریگهای تفتیده کربلا آرمیدند، اکنون سنگینترین وظیفه و مسئولیت حضرت زینب(س) آغاز شده بود. سر نوشت یک «نهضت» که عمری جاودانه دارد، بدست یک زن سپرده شده بود، او اکنون با همه مصیبتها یی که دارد باید بزرگترین مسئولیت را در شرایط بحرانی اسارت به انجام برساند، خونهای پاک مقدسی که دشت کربلا را رنگین کرد، به یک حماسه تبدیل شده بود. این حماسه یک پیام داشت که هدف و آرمان نهضت عاشورا را بیان میکرد؛ پیامی که به یک پیام رسان نیاز داشت، تا هدف نهضت و حماسه عاشورا را بیان کند و پیام رسان چنین آرمان و هدف جاودانه، حضرت زینب(س) بود.
طبیعی است که در چنین شرایط بحرانی، شخصیتی غیر از حضرت زینب نمیتوانست، از عهده چنین مسئولیت بزرگ برآید، به همین دلیل است که حضرت زینب بزرگترین الگو و نمونه برای زنان مسلمان در مشارکت و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به حساب می رود. آنان با الگو پذیری از چنین شخصیتی میتوانند گام به عرصه فعالیتهای سیاسی بگذارند و از چهره انقلابی حضرت زینب(س) مشروعیت کسب کنند. حتا کسانی که زنان را ناقص العقل، ترسو و گرفتار هیجان میدانند و دلیل میآورند که زنان به خاطر این ویژگیها نمیتوانند پا به عرصه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی بگذارند، نیز بر شجاعت، درایت، سیاست، صبر، استقامت، بردباری، سخنوری، علم، دانایی و… حضرت زینب اعتراف دارند.
امام حسین(ع ) حضرت زینب(س) را وصی خود قرار داده و مسئولیت کاروان اسیران را بعد از خود بدوش حضرت زینب(س) گذاشت، این خود میتواند دلیل روشنی باشد برای مشروعیت فعالیتهای سیاسی و اجتماعی زنان مسلمان در جامعه.
حضرت زینب(س) دو وظیفه ی اساسی را بعد از شهادت امام حسین(ع ) به عهده داشت، یکی «مدیریت کاروان اسیران» بود و دیگری «پیام رسانی نهضت عاشورا» و دنبال کردن اهداف آن قیام خونین.
مدیریت کاروان
شاید سخت ترین دوران مدیریت حضرت زینب(س) زمانی بود که یزیدیان خیمه گاه امام حسین(ع ) را به آتش کشیدند زینب(س) در آن شرایط بحرانی در« تل زینبیه» رفت و عمر سعد را ندا داد که برای غارت خیمه ها، لحظهای درنگ کنند، تا زنان اهل حرم اموال، لباسها زیورآلات خود را، در آورده یک جا گرد آورند تا یزیدیان به یغما ببرند. او با این تدبیر زنان و کودکان را از دست درازی سپاه یزید، نجات بخشید. در تاریکی شب هنگامیکه خیام امام حسین(ع ) آتش گرفت و کودکان از ترس هر طرف میدویدند، امام سجاد(ع)، از تب با خود میپیچید و در گوشه خیمه افتاده بود، هر انسان دیگری غیر از حضرت زینب(س) خود را گم میکرد و نمیتوانست چارهای برای بحران بیاندیشد. گویا او همه مصیبتها و داغ هایش را فراموش کرده بود که این چنین فعّال درصحنه حاضر بود، از یک سو سعی داشت امام سجاد را از شعلههای آتش نجات دهد، از سوی دیگر به طرف کودکان فراری در آن تاریکی شب میدوید، تا گم نشوند، به راستی که حضرت زینب(س) در آن شب ماتم و اندوه، به خوبی توانست زنان و کودکان را سرپرستی کنند و آنان را گرد هم آورند.
فردای آن روز باید کاروان اسیران حرکت میکرد. زینب(س) با نیرو و توان علوی که داشت همهاسیران را بر اشتران سوار کرد تا دست نا محرم به سوی آنان دراز نشود، هنگامی که کاروان حرکت کرد، زینب(س) به عمر سعد گفت ما را از قتلگاه عبور بده تا اسیران با شهیدان وداع کنند. کاروان اسیران وقتی به قتلگاه رسیدند، هر کس خود را بر بالین عزیزانشان انداختند. در چنین شرایطی نیز حضرت زینب از مسئولیت خود غافل نیست، در عین حالیکه مشغول وداع و عزاداری با برادران، پسران و برادر زادگان بود، وضعیت جسمانی حضرت سجاد(ع ) را هم زیر نظر داشت؛ زیرا وقتی چشم حضرت سجاد(ع ) به اجساد پاره پاره و غرقه به خون پدر، برادران، عمو و عموزادگان افتاد، حالش منقلب شد و رنگشسفید گشت و به رعشه افتاد، زینب(س) بیدرنگ خود را به حضرت سجاد(ع ) رساند، در حالیکه خود کوهی از غم در سینه داشت حضرت سجاد(ع ) را دلداری داد، از او خواست تا صبر پیشه کند، و گفت: ای یادگار جد، پدر و برادرانم، چرا نا راحت هستی و جان خود را در معرض نابودی قرار دادهای، سوگند به خدا این مصیبتها را جد و پدرت به ما خبر دادهاند و ما در انتظار چنین روزی بودیم… افرادی خواهند آمد و این بدنهای پاره پاره شده را جمع خواهند کرد و به خاک خواهند سپرد، در این سرزمین برای پدرت نشانهای نصب خواهد شد که گذشت قرنها آن را محو نخواهد کرد.
کورت فریشلر نویسنده آلمانی کتاب امام حسین و ایران مینویسند: «زینب با همه اینها مسئولیت اداره امور اسیران را داشت، قبل از آنکه در محاضر برای سخنرانی حاضر شود، همه کودکان را دقت میکرد که گمنشوند. خود غذای کودکان را میداد و تطبیق میکرد تا احدی از کودکان بیغذا نماند و بعضی اوقات حتی یک لقمه برای خود او نمیماند. »
زینب با شجاعت، درایت و هیبت علوی که داشت هرگز اجازه نداد رنج اسارت آنان را از پای در آورند و روحیه خود را در برابر دشمن ببازند و از خودشان ذلت و زبونی نشان بدهند، حفظ روحیه اسیران، بزرگترین حربهای بود که یزیدیان زمان را رسوا کرد و پرده از جنایات آنان برداشت. زینب(س) با آرامش و شکوهی خاص، در انتهای صف اسیران راه میپیمود، کاروان اسیران سپیده دم دوازدهم محرم به کوفه رسیدند، عمر سعد دستور داده بود تا سرهای شهیدان، زودتر به کوفه برسد و در میدان عمومی شهر نصب گردد، ابن زیاد نیز دستور داده بود کوفه را تزیین کنند و جشن و سرور برپا کنند. مردم در خیابانهای کوفه جمع شده بودند، کاروان اسیران وارد کوفه شدند، در چنین وضعیتی، یکی از کوفیان از روی ترحم نان و خرما برای اسیران آورد، حضرت ام کلثوم (دختر حضرت علی(ع ) که یکی دیگر از مراقبان و مدیران کاروان اسیر بود، فریادزد، صدقه بر ما حرام است، ما از خاندان پیامبریم، نان و خرما را از دست بچه گرفت و به زمین انداخت، چنین عکس العملی در عین حالیکه پیام عاشورا، را به مردم میرساند، چهره یزید را رسوا میکرد، حضرت زینب (س) و امکلثوم میخواستند اسیران همچنان سرافراز باشند و از خود سستی نشان ندهند، روحیه آزاد منشی شان را در عین سختیها و گرسنگیهای اسارت حفظ کنند.
وقتی اسیران را نزد ابن زیاد در «دارالاماره» آوردند، او مست از باده پیروزی، با زینب(س) به مشاجره پرداخت وقتی در برابر شجاعت و سخنوری زینب(س) سر افکنده شد، فوراً متوجه امام سجاد(ع ) گردید که در غل و زنجیر میان تب و درد با خود میپیچید. ابن زیاد پرسید: نام تو چیست؟ امام سجاد(ع ) پاسخ داد: علی بن حسین. ابن زیاد در تعجب شد و پرسید: آیا علی بن حسین را خدا نکشت؟ امام سجاد(ع ) لحظهای سکوت کرد، سپس پاسخ داد:آن جوان رعنا که در کربلا به شهادت رسید، برادرم علی بود که مردم او را کشتند. ابن زیاد دوباره گفت: خدا او را کشت. امام سجاد(ع ) بازهم لحظهای درنگ کرد و سپس این دو آیه را تلاوت کرد: «اللَّهُ یَتَوَفى الأَنفُس حِینَ مَوْتِهَا» خداوند در وقت مرگ هر کس را میمیراند. «وَ مَا کانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوت إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ»هیچ کس نمیتواند بمیرد مگر به اذن خدا. ابن زیاد که در برابر منطق امام سجاد(ع ) نیز سر افکنده شده بود، فریاد زد: به خدا تو از همانها هستی! وای بر تو! سپس به اطرافیانش نظر انداخت و گفت: ببینید، به سن رشد رسیده مناو را مرد میشمارم، ببرید او را بکشید. حضرت زینب (س) اینجا نیز از وظیفه سرپرستی و مدیریتی که به عهده او گذاشته شده است، غافل نیست، پس از آنکه جان برادرزادهاش را به خطر دید، فوراً به طرف امام سجاد(ع ) دوید او را در آغوش گرفت و فریاد بر آورد: ای ابن زیاد از ما دست بردار، مگر از خون ما سیر نشدهای؟ مگر کسی از ما به جای نهادهای؟ ترا به خدا اگر خواستی او را بکشی، مرا نیز با او بکش.
در این لحظه امام سجاد(ع ) نیز فریاد زد: ای ابن زیاد اگر میان تو و این زنان خویشاوندی است، یک مرد پرهیز کار را با آنها بفرست که مسلمان و در سفر همراه آنان باشند. در این هنگام ابن زیاد لحظهای درنگ کرد، سپس به اطرافیانش رو کرد و گفت: شگفت از خویشاوندی، سوگند به خدا که خوش دارد اگر این پسر را بکشم، او را نیز با وی بکشم، پسر را واگذارید تا با زنان همراه باشد.
در شام نیز پس از آنکه حضرت زینب(س) با سخنانش یزید را شرمنده ساخت یکی از شامیان که در مجلس یزید نشسته بود، نگاهی به فاطمه بنت الحسین انداخت و از یزید خواست تا فاطمه را به عنوان کنیز به او ببخشد، دختر امام حسین ترسید و خود را به عمهاش زینب رساند و گفت، یتیم که شدم، کنیزهم بشوم، زینب(س) از جا بر خاست و به یزید و آن مرد شامی پرخاش کرد و گفت: دروغ گفتی، به خدا قسم، نه تو توان چنین کاری را داری و نه یزید.
یزید بر آشفت و گفت: به خدا قسم میتوانم اگر بخواهم. زینب(س) در پاسخ گفت: والله نتوانی، خدا چنین قدرتی به تو نداده است.
یکی از مصیبت هایی که بعد از اسارت حضرت زینب(س) را رنج میداد و فراموش نمیکرد، مرگ« رقیه» دختر امام حسین(ع) در خرابه شام بود، او که خود را مسئول اسیران میدانست از دست دادن رقیه در اسارت برایش بسیار دردناک بود و بارها از آن یاد میکرد. « رقیه» دختر شیرین زبانی بود که توجه همه را به خود جلب میکرد، او که سه یا چهار سال بیشتر نداشت، شهادت پدرش امام حسین(ع ) و رنجهای اسارت سخت بر روح و روان او اثر گذاشته بود، در شبی که رقیه را در خرابه شام دفن میکردند ام کلثوم از همه بیشتر بیقراری میکرد، از او علت بی قراری را پرسیدند، گفت: شب گذشته رقیه در سینه من بود، بیدار شدم دیدم که او به شدت گریه میکند، و آرام نمیگیرد، گفتم:عمه جان چرا گریه میکنی؟ گفت:آیا در این شهر مانند من کسی یتیم و اسیر میباشد؟ مگر اینها ما را مسلمان نمیدانند که آب و نان به ما نمیدهند؟
هنگامیکه حضرت زینب(س) پس از اسارت به مدینه باز گشت، زنهای مدینه برای عرض تسلیت نزد زینب(س) آمدند، زینب(س) حوادث جانسوز کربلا، کوفه و شام را برای آنها بیان میکرد و آنها میگریستند، تا اینکه به یاد رقیه افتاد و فرمود: اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام کمرم را خم و موهایم را سفید کرد.
منبع: مدیریار
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.